امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

چشم آبی و داداش کوچولو

مسأله مهدکودک

به نام خدا چند وقته به این فکر می کنم که امیرمحمد رو بذارم مهد. وقتی از مامانای دیگه می شنیدم که بچشون شعر یا قرآن یاد گرفته و کلی اجتماعی شده با خودم می گفتم چه کاریه؟ خب هر کاری که مهد می خواد واسه بچه انجام بده خودم انجام می دم.شعر و قرآن یادش میدم.اما حالا می بینم که امیرمحمد به تنهایی مشتاق به این کار نیست.یعنی اگه بخوام واسش شعر بخونم یا قرآن یادش بدم فوری میگه مامان نخون.حتی اگه بخوام واسه خودم با صدای بلند بخونم مانعم میشه. حالا از شما مامان هایی که در این زمینه تجربه اش رو دارین خواهش می کنم در اختیار منهم بذارین . گاهی فکر می کنم اصلا فرستادن بچه به مهدکودک در کل کار درستیه یا نه؟ گرچه محل ما همچین مهد های خوبی ه...
8 بهمن 1391

اسباب کشی

به نام خدا بعد از چند هفته تحقیق و فکر بالاخره تصمیم گرفتم از بلاگفا به نی نی وبلاگ اسباب کشی کنم. اینجا هم مادرانه تره هم کودکانه تر. سرعتش هم برام بالاتر از بلاگفاست. برای آپلود عکس هم سایت جداگانه نمی خواهد. خلاصه به خودمان خوش آمد می گوییم. زین پس خاطرات فرزندانم در اینجا ثبت می شود.   ...
1 بهمن 1391
1